نوشته شده در یک شنبه 11 بهمن 1394
بازدید : 592
نویسنده : بيك بابا
ردیف
نام عملیات
رمز عملیات
تاریخ شروع
دست آوردها
محل اجرا
1
حماسه کوی ذوالفقاری
ندارد
9آبان1359
انهدام دو گردان عذاقی
کوی ذوالفقاری
2
مقاومت و رهایی
=====
22آبان 1359
عقب نشینی عراق تا 15 کیلومتری سوسنگرد
منطقه عمومی سوسنگرد
3
هویزه
======
15دی 1359
انهدام50دستگاه تانک . سه قبضه توپ و500کشته از عراق
منطقه عمومی هویزه
4
خوارزم
======
19دی1359
تصرف ارتفاعات میمک و آزادی یکصد کیلومترمربع خاک خودی
منطقه میمک
5
نصر
======
20دی1359
انهدام9 دستگاه تانک و تعدادی خودرو
جاده ماهشهر-آبادان
6
امام مهدی عج
=======
26اسفند1359
انهدام یک گردان پیاده ویک گردان مکانیزه و تعدادی اسیر و کشته
غرب سوسنگرد
7
عملیات محوری
======
15فروردین1360
پیشروی سه کیلومتری
محورکرخه-دزفول
8
===========
=======
25فروردین1360
انهدام چند تانک و نفربر ویک هلیکوپتر وتعدادی کشته و اسیر
نامعلوم
9
شهیدفضالاه نوری
========
25فروردین1360
2کیلومترپیشرویوآزاداسازی تپه مدن
شمال آبادان
10
حضرت مهدی عج
========
31اردیبهشت1360
8کیلومتر پیشروی و آزاد سازی چند تپه
تپه های الله اکبر سوسنگرد
11
امام علی ع
=======
31اردیبهشت1360
12کیلومتر پیشروی
غرب سوسنگرد
12
عملیات محوری
======
31اردیبهشت1360
5/2کیلومتر پیشروی
محور شوش
13
فرمانده کل قواخمینی روح خدا
========
21خرداد1360
سه کیلومتر پیشروی
شرق کارون(جنوب دارخوئن)
14
رمضان(محوری)
=======
5مرداد1360
4کیلومتر پیشروی
حمیدیه-کرخه نور
15
عملیات محوری
=======
11شهریور1360
5/1کیلومتر پیشروی-آزاد سازی تپه سبز شحیطه ودوروستای شمال کرخه
محور شحیطه در غرب تپه های الله اکبر
:: برچسبها:
دفاع ,
مقدس ,
عملیات ,
,
نوشته شده در پنج شنبه 8 بهمن 1394
بازدید : 544
نویسنده : بيك بابا
ddddddddddddddddddddddddddddddddddddddddddd
:: موضوعات مرتبط:
,
,
نوشته شده در چهار شنبه 7 بهمن 1394
بازدید : 892
نویسنده : بيك بابا
نوشته شده در دو شنبه 5 بهمن 1394
بازدید : 608
نویسنده : بيك بابا
علی نوجهانی دیزجی شاعر آذری نویس و فارسی نویس متخلص به سائل. آرزوی موفقیت برایشان را داریم.
:: برچسبها:
علی ,
نوجهانی ,
دیزجی ,
نوشته شده در دو شنبه 5 بهمن 1394
بازدید : 610
نویسنده : بيك بابا
منبع:http://bahramm93.persianblog.ir
:: موضوعات مرتبط:
البوم عکس ,
,
نوشته شده در دو شنبه 5 بهمن 1394
بازدید : 596
نویسنده : بيك بابا
نوشته شده در چهار شنبه 30 دی 1394
بازدید : 560
نویسنده : بيك بابا
چیچست در شاهنامه فردوسی (در ستایش محمود)
خروشان و نوحهزنان چون زنان
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی
بدین جایگه در ز چنگم بجست
دل و جانم از رستن او بخست
بگفتم ترا راست چونانک هست
چو گودرز بشنید این داستان
نوشته شده در چهار شنبه 30 دی 1394
بازدید : 563
نویسنده : بيك بابا
دریاچه ارومیه و شبستر در اشعار فردوسی
داستان خسرو پرویز
چنان لشکری گشن وراهی سه دوک
همیراند شادان دل وراه جوی
به لشکر گهش یار بندوی بود
برفت این دوگرد ازمیان سپاه
ز لشکر نگه کرد خسرو به راه
به گستهم گفت آن دلاور دومرد
چنین اسپ تازان به دشت نبرد
برو سوی ایشان ببین تاکیند
برین گونه تازان زبهر چیند
چنین گفت گستهم کای شهریار
برانم که آن مرد ابلق سوار
که این کی بود ای سوار دلیر
مگر پاک یزدان بود یاروپشت
اگر زنده خواهی به زندان بود
بدان سونگه کن که اوخال تست
گرآید به نزدیک وباشد جزاوی
ز گستهم گوینده جز جان مجوی
پیاده شدند اندران سایه گاه
که گفتم تو راخاک یابم نهفت
به خسرو بگفت آنچ بر وی رسید
همان مردمی کو ز بهرام دید
وزان چاره جستن دران روزگار
همیگفت وخسرو فراوان گریست
ازان پس بدو گفت کاین مردکیست
بدو گفت کای شاه خورشید چهر
تو مو سیل را چون نپرسی زمهر
که تا تو ز ایران شدستی بروم
نه خرگاه وخیمه سرای وی است
کنون تا تو رفتی برین راه بود
جهاندار خسرو به موسیل گفت
که رنج تو کی ماند اندرنهفت
همان نامت از مهتران مه شد
نوشته شده در یک شنبه 27 دی 1394
بازدید : 601
نویسنده : بيك بابا
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست
تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست
شکر به می سرشته که یاقوت احمرست
زلف سیه گشوده که این قلب عقربست
روی چو مه نموده که این مهر انورست
در خواب کرده غمزه که جادوی بابلست
در تاب کرده طره که هندوی کافرست
برقع ز رخ گشاده که این باغ جنتست
وز لب شراب داده که این آب کوثرست
برطرف مه نشانده سیاهی که سنبلست
بر برگ گل فشانده غباری که عنبرست
موئی بباد داده که عود قماری است
زاغی بباغ برده که خال معنبرست
سیمین علم فراخته کاین سرو قامتست
وز قند حقه ساخته کاین تنگ شکرست
قوس قزح نموده که ابروی دلکشست
ابر سیه کشیده که گیسوی دلبرست
از شمع چهره داده فروغی که آتشست
برگوشوار بسته دروغی که اخترست
در جوش کرده چشمهٔ چشمم که قلزمست
در گوش کرده گفته خواجو که گوهرست
نوشته شده در چهار شنبه 23 دی 1394
بازدید : 626
نویسنده : بيك بابا
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چو من مرغی
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
یا من آن پیل غریوان در ابرههام
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
مشتریوار به جوزای دو رویم به وبال
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
میرود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
ور به بسطام شدن نیز ز بیسامانی است
پس سران بیسر و سامان شدنم نگذارند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند